آیا هنوز وقت آن نرسیده که با خدا آشتی کنیم ؟

ن : ف م

مگر از زندگی چه می خواهید؟

 

خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان، اما به قدر فهم تو کوچک می شود، و به قدر آرزوی تو گسترده می شود و به قدر ایمان تو کارگشا می شود و به قدر نخ پیرزنان دوزنده باریک می شود و به قدر دل امیدواران گرم می شود .

 یتیمان را پدر می شود و مادر، بی برادران را برادر می شود، ناامیدان را امید می شود، گمگشتگان را راه می شود، در تاریکی ماندگان را نور می شود، رزمندگان را شمشیر می شود، پیران را عصا می شود و محتاجان به عشق را عشق می شود .

خداوند همه چیز می شود همه کس را

به شرط اعتقاد

به شرط پاکی دل

به شرط طهارت روح

بـه شـرط پـرهیـز از معـاملـه بـا ابـلیس

بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف و زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار و بپرهیزید، از ناجوانمردی ها، ناراستی ها، نامردمی ها .

مگر از زندگی چه می خواهید

که در خدایی خدا یافت نمی شود ؟

که به شیطان پناه می برید ؟

که در عشق یافت نمی شود که به نفرت پناه می برید؟ که در سلامت یافت نمی شود که به خلاف پناه می برید؟ و مگر حکمت زیستن را از یاد برده اید که انسانیت را پاس نمی دارید؟

 

(از سخنان ملا صدرای شیرازی)

 



:: موضوعات مرتبط: یاد خــدا،آرامش بخش دلهــا، شعر،جمله زیبا ، ،
:: برچسب‌ها: مطالب زیبا درباره خدا, خدا, جملات زیبا درباره خدا, ملا صدرا, خدا,


ن : ف م

خدایا کمکم کن

 

پروردگارا ...

کمکم کن ، کمکم کن که بتوانم پنجره ی دلم را رو به حقیقت بگشایم.

خدایا ...

یاریم کن که مرغ خسته دلم را که دیری است دراین قفس زندانی است ، در آسمان آبی عشق تو پرواز دهم.

پروردگارا ...

یاریم کن که شوق پرواز را همیشه در خود زنده نگه دارم.

خدایا ...

توخود می دانی که بدترین درد برای یک انسان دورماندن ازحقیقت خویشتن و رها شدن در گرداب فراموشی و سردرگمی است . پس توای کردگار بی همتا مرا یاری کن که به حقیقت انسان بودن پی ببرم تابتوانم روز به روز به تو که سر چشمه تمام حقایقی نزدیک و نزدیکتر شوم.

خدایا ...

مرا فرصتی ده تا پاک بودن را تجربه کنم و بتوانم حتی برای یک لحظه آنچه باشم که تو می خواهی.



:: موضوعات مرتبط: یاد خــدا،آرامش بخش دلهــا، گفتگوی خالق و مخلوق، ،
:: برچسب‌ها: مطالب زیبا درباره خدا, جملات زیبا درباره خدا, خدا, مناجات با خدا,


ن : ف م

ناامیدی کفر است

 

ای آنکه به لطف خویش پاینده تویی

در دامن شب صبح نماینده تویی

کار من بیچاره قوی بسته شده

بگشای خدایا که گشاینده تویی

 

یارب مکن از لطف پریشان ما را

هر چند که هست جرم و عصیان ما را

ذات تو غنی و ما همه محتاجیم

محتاج به غیر خود مگردان ما را

 

یارب تو چنان کن که پریشان نشوم

محتاج به بیگانه و خویشان نشوم

بی منت خلق خود مرا روزی ده

تا از در تو بر در ایشان نشوم

 

نومیدم و از کوی تو با غم نروم

جز شاد و امیدوار و خرم نروم

از درگه همچون تو کریمی هرگز

نومید کسی نرفت و من هم نروم

 

چون عود نبود چوب بید آوردم

روی سیه و موی سپید آوردم

خود فرمودی که ناامیدی کفر است

فرمان تو بردم و امید آوردم

 



:: موضوعات مرتبط: یاد خــدا،آرامش بخش دلهــا، گفتگوی خالق و مخلوق، ،
:: برچسب‌ها: شعر زیبا, خدا, مناجات, ناامیدی کفر است, شعر زیبا درباره خدا,


ن : ف م

شعر شهادت حضرت فاطمه (س)

 
هرگاه دیده تر من گریه میکند
اشکم به ماه منظر من گربه میکند


با هر نفس که میکشم من زخم سینه ام

بر زخم های دیگر من گریه میکند


با شانه شکسته زدم شانه موی او

دیدم چو ابر دختر من گریه میکند


چون میکند نظاره به مسمار در حسین

گوید که ای وای مادر من گریه میکند


زانو بغل گرفتن حیدر زد آتشم

میسوزم او برابر من گریه میکند


من گریه می کنم به غم غربت علی

او هم به حال مضطر من گریه میکند


سخت است مرد گریه کند پیش همسرش

غربت ببین علی برابر من گریه میکند


میزد مرا مغیره و دیدم به چشم خویش

با دست بسته شوهر من گریه میکند


ای کاش بین کوچه حسن همرهم نبود

کاین سان کنار بستر من گریه میکند

 



:: موضوعات مرتبط: شعــر، اشعارشهادت ائمّه(ع)، ،
:: برچسب‌ها: شعر مذهبی, شعر شهادت حضرت زهرا(س), شعر گریه میکند,


ن : ف م

چه بی حساب می بخشی

 
 بارالها"

چه بی حساب می بخشی و چه با حساب تسبیح ات می گویم

           34 مرتبه الله اکبر                

                         33 مرتبه الحمدلله        

                                          33 مرتبه سبحان الله


خواندن تسبحات حضرت زهرا سلام الله علیها بعد از هر نماز ، مستحب است و
ثواب آن برابر هزار رکعت نماز (مستحب) می باشد ، شیطان را دور و خدا را خشنود میسازد و انسان را وارد بهشت می کند ، بعد از خواندن این تسبیحات اگر استغفار کنی جمیع گناهانت آمرزیده مى‏شود ، باعث سنگینی اعمال نیک و نجات یافتن از شقاوت و بدبختی و ... می شود .



:: موضوعات مرتبط: یاد خــدا،آرامش بخش دلهــا، گفتگوی خالق و مخلوق، ،
:: برچسب‌ها: جملات زیبا درباره خدا, خدا, تسبیح حضرت زهرا(س), بخشش خدا,


ن : ف م

نتیجه اعتماد نکردن به خدا


کوهنوردی می‌‌خواست به قله‌ ی بلندی صعود کند. پس از سال‌ها تمرین و آمادگی، سفرش را آغاز کرد.سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمی‌توانست چیزی ببیند حتی ماه و ستاره‌ها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند. کوهنورد همان‌طور که داشت بالا می‌رفت، در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمام‌تر سقوط کرد.

سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد زندگی‌اش را به یاد می‌آورد. داشت فکر می‌‌کرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان دنباله طنابی که به دور کمرش حلقه خورده بود بین شاخه های درختی در شیب کوه گیر کرد و مانع از سقوط کاملش شد.

در آن لحظات سنگین سکوت، که هیچ امیدی نداشت از ته دل فریاد زد: خدایا کمکم کن !
ندایی از دل آسمان پاسخ داد از من چه می‌خواهی؟
- نجاتم بده خدای من!
- آیا به من ایمان داری؟
- آری. همیشه به تو ایمان داشته‌ام.
- پس آن طناب دور کمرت را پاره کن!
- کوهنورد وحشت کرد. پاره شدن طناب یعنی سقوط بی‌تردید از فراز کیلومترها ارتفاع.
گفت: خدایا نمی‌توانم.
خدا گفت: آیا به گفته من ایمان نداری؟
کوهنورد گفت: خدایا نمی توانم. نمی‌توانم.

روز بعد، گروه نجات گزارش داد که جسد منجمد شده یک کوهنورد در حالی پیدا شده که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود و تنها دو متر با زمین فاصله داشت.
 



:: موضوعات مرتبط: تـوکـل،تسـليم،امـيد،حکمت، داستــان،حـدیث،آیـــه، ،
:: برچسب‌ها: داستان, داستان زیبا, خدا, داستان کوهنورد, حکمت خدا, امید, توکل,


ن : ف م

بیا حاجتت را روا می کنم


 
اگر درد داری دوا می کنم
بیا حاجتت را روا می کنم

تو از من گریزانی و باز من
تو را بنده ی خود صدا می کنم

اگر چه ز کار تو ناراضی ام
تو را باز از خود رضا می کنم

تو با من قهر و من آشتی
تو کردی خطا من عطا می کنم

تو را خواندم اکنون که باز آمدی
کجا دست خالی رها می کنم

به کارت زدی بس گره های کور
مخور غم من از لطف وا می کنم

تو از من جدا گشته ای ورنه من
کجا از تو خود را جدا می کنم

تو مستوجب آتش دوزخی
من از اشک چشم ات حیا می کنم

ز آلودگی تا که پاکت کنم
تو را عاشق کربلا می کنم

به یک یا حسین و به یک قطره اشک
تو را پاک از هر خطا می کنم

جواب تو را گر نگویم جفاست
کجا من به عبدم جفا می کنم
 



:: موضوعات مرتبط: یاد خــدا،آرامش بخش دلهــا، گفتگوی خالق و مخلوق، ،
:: برچسب‌ها: شعر زیبا, خدا, شعر, بیا حاجتت را روا می کنم, شعر زیبا درباره خدا,


ن : ف م

خدا و گنجشگ


روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت : می آید ، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد .

و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست . فرشتگان چشم به لبهایش دوختند ، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود: با من بگو از انچه سنگینی سینه توست .

گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم ، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام . تو همان را هم از من گرفتی . این توفان بی موقع چه بود ؟ چه می خواستی از لانه محقرم ؟ کجای دنیا را گرفته بود ؟

و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست . سکوتی در عرش طنین انداز شد . فرشتگان همه سر به زیر انداختند.

خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود . خواب بودی . باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند . آنگاه تو از کمین مار پر گشودی .

گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود .

خدا گفت: چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خاستی .

اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود . ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت . های های گریه اش ملکوت خدا را پر کرده بود.

 



:: موضوعات مرتبط: تـوکـل،تسـليم،امـيد،حکمت، داستــان،حـدیث،آیـــه، ،
:: برچسب‌ها: داستان زیبا, داستان خدا و گنجشگ, داستان حکمت, داستان, خدا,


ن : ف م

تقسیم جهان


  بخدا گفتم: بیا جهان رو قسمت کنیم ،

 آسمون واسه من ، ابراش مال تو ،

 دریا مال من ، موجش مال تو ،

ماه مال من ، خورشید مال تو ...

خدا خندید و گفت : بندگی کن ،

همه دنیا مال تو ... من هم مال تو ... 
 



:: موضوعات مرتبط: یاد خــدا،آرامش بخش دلهــا، گفتگوی خالق و مخلوق، ،
:: برچسب‌ها: جملات زیبا درباره خدا, خدا, مهربانی خدا, مطالب زیبا درباره خدا,


ن : ف م

کلبه ای در حال سوختن


تنها نجات يافته کشتي ، اکنون به ساحل اين جزيره دور افتاده ، افتاده بود . او هر روز را به اميد کشتي نجات ، ساحل  و افق را به تماشا مي نشست . سرانجام خسته و نا اميد ، از تخته پاره ها کلبه اي ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن لختي بياسايد . اما هنگامي که در اولين شب آرامش در جستجوي غذا بود ، از دور ديد که کلبه اش در حال سوختن است و دودي از آن به آسمان مي رود .

بدترين اتفاق ممکن افتاده و همه چيز از دست رفته بود . از شدت خشم و اندوه در جا خشک اش زد . فرياد زد : « خدايــــــــــــا ! چطور راضي شدي با من چنين کاري بکني ؟ »
صبح روز بعد با صداي بوق کشتي اي که به ساحل نزديک مي شد از خواب پريد . کشتي اي آمده بود تا نجاتش دهد .

مرد خسته ، و حيران  از نجات دهندگان پرسید : چگونه مرا یافتید؟ آنها گفتند : با آتشی که روشن کردی و علامت دادی .

 

 "عَسى‏ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون‏"

 

چه بسیار شود که چیزی را شما ناگوار شمارید

ولی به حقیقت خیر و صلاح در آن بوده

و چه بسیار چیزی را که دوست دارید

و در واقع شر و فساد شما در آن است

و خدا به مصالح امور داناست

و شما نادانید

( سوره بقره آیه 216)
 



:: موضوعات مرتبط: تـوکـل،تسـليم،امـيد،حکمت، داستــان،حـدیث،آیـــه، ،
:: برچسب‌ها: داستان درباره حکمت خدا, داستان زیبا, کلبه ای در حال سوختن,